Shefa |
Posted: 10 Jan 2010 04:18 PM PST ![]() میگذره و میگذره شاید سالها و تو همچنان داری داری یه گودالی رو بیشتر و بیشتر می کنی که به چیزی که می خوای برسی، با هر قسمتی از خاکی که بیرون میریزی یه چیزی هم تو درونت آروم و آرام جابجا می شه. دیگه تو لحظه هایی که داری نفس کم میاری یه لحظه به خودت میای و می فهمی که راهت رو باید عوض کنی، نه! اشتباه نکردی، مثل یاد گرفتن راه رفتن می مونه، الان دیگه یاد گرفتی که بتونی سرت رو بالا بگیری و راه بری، چشمات که بالاتر از زمین رو دیدن یه نگاه، تو یه لحظه پاسخ چندین سال تورو می ده و می فهمی که همیشه این پاسخ باهات بوده اما تو آماده فهمیدنش نبودی پس تو هم دو دستی به کندن این گودال نچسب! سرت رو بالا بگیر و رها باش ، خواستت رو توی دلت زنده نگهش دار، پخته ترش کن . وقتی دیگه زمین و زمان رو بهم نزدی تو یه لحظه که هیچ انتظارش رو نداری معجزه رخ میده ، یه قدم بالاتر میای و آروم میشی و لذت میبری از قشنگی درسی که یاد گرفتی و آرامش بعدش. اما یادت نره! هنوز قدم های زیادی مونده ، بند کفش هامون رو محکم ترشون کنیم ! گوش کن ، می شنوی؟ This posting includes an audio/video/photo media file: Download Now |
Posted: 10 Jan 2010 03:46 AM PST یاد مادرم افتادم. یاد روزی که یادم داد چه طور اشتباهاتم رو تصحیح کنم. حتی اون هایی که مکتوب شده بود. یادم می داد چه طور به جای پاره کردن ورق و از نو شروع کردن، به جای غصه خوردن که "خراب شده و دیگه درست نمیشه" همون لحظه تصحیحش کنم و جلو برم...جلو رفتن مهمه...مداوم کار کردن مهمه. مثل اول که نمیشد. مثل این نبود که اتفاق نیافتاده باشه، اما بهتر از این بود که غصه اتفاق افتادنش رو بخوری. دلم برای اون روزی که "تصحیح" رو برای اولین بار تجربه کردم تنگ شده. |
You are subscribed to email updates from Shefa To stop receiving these emails, you may unsubscribe now. | Email delivery powered by Google |
Google Inc., 20 West Kinzie, Chicago IL USA 60610 |