
خیلی ظریف مداد رو پشت مژه هام میکشم، یه خطی هست، تیره ترش میکنم تا دیده بشه.
وایسادیم توی ایستگاه اتوبوس پنجاه شصت نفری میشیم همه ساکتیم، توی ایستگاههای بالایی هم مردم جمع شدن، همه منتظرن. موتورسیکلتهای قرمز با سرعت از جلومون رد میشن.اونا هم منتظرن.
ژاکت قرمزم رو بر میدارم یه کم یقش بازه.
همه ساکتیم، اکثریت مردن ، کنارم یه خانم پیرو یه دختر جوون وایسادن باهم شروع میکنیم الله اکبر ... الله اکبر ... الله اکبر ... همه شروع میکنن، ایستگاههای بالایی هم، بوق زدنها شروع میشه. ولی عصرو صدا پر میکنه.
صدای تق تقه پاشنه کفشم توی سکوت خیابون میپیچه , باد بوی ادکلنو توی هوا پخش کرده. صاف راه میرم گاهی قوز میکنم موقع راه رفتن، اکثر دخترای ایرانی ناخوداگاه قوز میکنن، چیزی از وجودشون رو پنهان میکنن.
بدووووووووووو بدووووووووووو..........................
موتورهاشون از ونک سرو ته کردن، همه شروع کردن به دویدن. به حال خودش نبود یه پسره، وایساده بود سرجاش داشت شعار میداد دستشو محکم کشیدم..... فرار کن الان میرسن. نمیشه پشت سر رو دید همه جارو دود گرفته، جمعیت پخش شده، اسم کوچه رو یادم نیست رفتم توی کوچه، صدای تیر هوائی میپیچه.
داره بهم رقصیدن رو یاد میده، یه کم پیچیدس چند بار موقع چرخیدن دستم میخوره توی صورتش، کلی میخندیم. آخر همو محکم بغل میکنیم، هیچ اتفاقی نمیفته.
چند دقیقهای گذشته، مردم دوباره دارن جمع میشن. چند نفر کنار خیابون نشستن نفسشون بالا نمیاد، یه دختره از حال رفته بود مردم دورش جمع شده بودن. کاغذ آتیش میزنم میگیرم جلوی صورت یه پسره، اول از چشمهاش اشک میومد بعد شروع کرد به گریه کردن، تمام بدنش میلرزید، بغلش کردم.
دارم توی خیابون راه میرم، شبه ، همه جا ساکته، صاف راه میرم قوز نمیکنم.