
میارزید آن همه انتظار، و داستان هایش. تا بالاخره چون تویی را پیدا کنم. که چون تویی را داشته باشم.
چند سالی یک جاده ی زیبا و کوتاه بین ِ ماست. جاده ای با سرعت ِ 80 کیلومتر بر ساعت، که هر بار من آن را با 100 کیلومتر بر ساعتم می پیمایم. هر بار کلکی و خلاقیتی تازه می یابم تا دو سه دقیقه کوتاهترش کنم. تا خلاقیت ِ من و تو هست، همیشه نزدیکیم.
خودمان ساختیم این خانه ی بزرگ و دو دَر ِمان را. یک درش طبقه ی دهم و دیگری، سه. خانه ی ما بزرگترین خانه ی دنیاست. همه ی منظره های بین ِ دو درش، همه ی گاوها ی خواب آلود ِ صبح هایش، همه ی مزرعه های رنگی اش مال ِ ماست.
خانه ی ما محبوس به آجر نیست. محبوس به عفت است. خانهای داریم (همانطور که شریعتی سفارش کرد): پایههایش از اعتقاد، دیوارههایش از عفت، سقفش از غرور،
سردرش عصیان، عصیان در برار "عرف" ها و "عادت های" احمقانه
و درش تواضع، که مهمان را عزیز می کند.
حریمش آزادی است. آزادی در انتخاب ِ همه چیز، از نوع ِ غذا تا نوع ِ آدمی که می خواهیم باشیم. فضایش اخلاص است. شفافیم با هم. هوایش گرم از عشق، که دوای درد ها و زخم های روحمان است. و همه جایش روشن است از حکمت ِ رد و بدل شونده بین ِ من و تو.
خانه ی ما خانه ی خداست.
... محمد
Excerpt: Some beautiful words about love and home.